محل تبلیغات شما

هوگو باسکرویل صاحب خانه اربابی باسکرویل است؛فردی بسیار خشن و ناپاک که سبکسری و شوخ طبعی ظالمانه ای دارد

او که به دختر نجیبی نظر دارد،روزی با آگاهی از اینکه پدر و برادرانش در خانه نیستند،دختر را می رباید و در اتاقی در خانه اش زندانی میکند،دختر شب هنگام به نحوی موفق به فرار میشود.
هوگو باسکرویل ناپاک که در این هنگام با دوستان شرورش در حال میگساریست،به سراغ دختر می رود ولی او را نمی یابد،در نتیجه درمی یابد که مرغ از قفس پریده است.او با خشمی جنون آمیز به پیش دوستانش بر میگردد و فریاد میزند که باید همان شب دختر را بگیرد.در آن حال که آن مردان خوشگذران از خشم او مات و متحیر مانده بودند،یکی از آنها که شرورتر و یا شاید مست تر از سایرین بود فریاد بر می آورد که باید سگ های شکاری را در پی دختر بفرستند.در این هنگام هوگو از خانه بیرون دوید؛سگ های تازی را رها کرد و پس از آنکه دستمالی را که متعلق به دختر بود جلوی بینی سگ ها گرفت آنها را به سمتی فرستاد که او گریخته بود و خود نیز سوار بر اسبش به دنبال سگ ها،روان شد.
دوستان هوگو باسکرویل تا مدتی همچنان متحیر و بهت زده بودند ولی خیلی زود از حیرت بیرون آمدند و شتابان با اسبهای خود به دنبال دوستشان به راه افتادند.در راه آنان به چوپانی رسیدند و به فریاد از او پرسیدند که آیا آن دختر را دیده است یا نه،چوپان گفت:که دختر را دیده است که چند سگ شکاری او را دنبال میکردند.چوپان افزود:ولی چیزهای دیگری هم دیده ام.هوگو باسکرویل را سوار بر مادیان سیاهش دیدم که پشت سر او سگ تازی هولناکی،کاملا بی صدا می دوید.»

به این ترتیب آن مردان مست به پیش تاختند،ولی طولی نکشید که خون در رگ هایشان منجمد شد؛چون اسب هوگو باسکرویل را دیدند که در حالیکه کف سفید رنگی پوستش را پوشانده بود،با زین خالی و افساری که بر زمین کشیده می شد از برابرشان گذشت.
ناگهان هراسی عظیم بر جانشان افتاد، اما همچنان در علفزار به پیش رفتند تا سرانجام به سگ های شکاری رسیدند که در علفزار از ترس به هم چسبیده بودند و زوزه میکشیدند و به قعر دره تنگ مقابلشان خیره شده بودند.
فقط سه نفر از آن گروه سیزده نفره جرئت کردند که جلو بروند و به منظره رو به رو نگاه کنند؛ولی این منظره ی جنازه دختر جوان و حتی پیکر بی جان هوگو باسکرویل نبود که مو به تن آن سه عربده کش بی باک راست کرد؛بر سر جنازه هوگو موجودی هولناک ایستاده و چنگ در گلوی او فرو برده بود؛درنده ای عظیم و سیاه رنگ،شبیه به سگ تازی،ولی بزرگتر از هر سگ تازی که انسانی به چشم دیده است،با نگاهی آتشین و آرواره های خون چکان.

داستان این درنده هولناک،نسل به نسل و سینه به سینه در خاندان باسکرویل می چرخد، و گفته میشود که هر عضو خاندان باسکرویل که شب هنگام به آن علفزار پا بگذارد به مرگی وحشتناک نظیر مرگ هوگو باسکرویل دچار میشود.

سالها بعد که این داستان در نظر مردم به افسانه ای بی اساس و غیرقابل اعتنا تبدیل میشود.جسد سِر هنری باسکرویل،جدیدترین صاحب خانه اربابی باسکرویل در املاک وی کشف میشود.
و زمانیکه  پزشکان علت مرگ او را حمله قلبی بر اثر ترس تشخیص میدهند،دوباره داستان درنده باسکرویل بر سر زبانها می افتد.
دکتر مورتیمر،پزشک خانوادگی،خاندان باسکرویل به نزد شرلوک هولمز می رود تا بلکه او بتواند با روش های تحقیقاتی خاص و حیرت آوری که دارد پرده از راز این ماجرای اسرار آمیز بردارد و راست را از دروغ و افسانه را از واقعیت جدا کند.

 

قسمتی از توضیحات پشت کتاب:

درنده باسکرویل نه تنها بهترین داستان بلند شرلوک هولمز،که بی تردید یکی از بهترین رمان های جنایی است.

بی تردید این داستان،مانند معدودی از داستانهای جنایی،خواننده را در حالت تعلیق نگاه می دارد.آمیزه ترس،شرارت و جنایت در منطقه دورافتاده دارتمور،و طلسم باسکرویل در هیئت یک تازی درندهٔ سیاه و غول پیکر،ترکیبی به یاد ماندنی می سازد.»

این رمان مهیج را می توانید از این لینک تهیه کنید

حالا من یه چیزی گفتم!

بیکارِ بی خوابِ بی حوصله

معرفی رمان درنده باسکرویل

باسکرویل ,هوگو ,دختر ,بی ,های ,میشود ,هوگو باسکرویل ,که در ,او را ,دختر را ,و به ,خانه اربابی باسکرویل

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عبدالغنی آرام راکت شو عشق صادقانه